از نو زنده شدم...

LOVE swept aside all obstacles

از نو زنده شدم...

LOVE swept aside all obstacles

یه مشکل اساسی!

یه هفته س که سمنان موندم برا امتحانا.  

از همه دور از همسری دور از مامانی دور... ): یکم خیلی سخته!!!  

تا پنجشمبه هم هستم! ): 

تا الان امتحانا بد نبود! ینی نمی افتم!!!!!! (: ولی دوس جونا یه مشکل اسسسساسی برام پیش اومده که اگه فردا درست نشه من ۹ ترمه میشم!!!!!!!!! و این ینی فاجعه برای من!! تو رو خدا برام دعا کنید سر نمازاتون... 

دس به دامن همه شدم... 

ای خدا کمکم کن... 

فردا جوابش معلوم میشه...

چهار سال بیهودگی!!

نمیدونم درونم چی میگذره! 

امروز داشتم توی کشومو میگشتم تا اون دفتریکه برای جوجه مینوشتمو پیدا کنم یهو چشمم خورد به دفتر ادبیات داستانی سال دوم دبیرستانم! 

یادمه یه دختره معلممون بود که اسمشم مونا کرباسچی بود. خیلی دوسش داشتم ینی اون بود که یجورایی منو با خداو نماز پیوند زد!  یادمه یه بار بهمون گفت: بچه ها تاحالا سپیده ی صبحو دیدید؟؟ 

منم که کلا عاشق کشفهای جدیدم! فردا صبش ساعت پنج یا شش صب رفتم پشت بوم و برای اولین بار طلوع خورشیدو از نمای نزدیک دیدم! خیلی هیجان انگیز بود! 

کلا عاشق کلاساش و طرز حرف زدنش بودم. کانکشن بسسسسیار بالایی با خدا داشت! خوش به حالش!... 

خلاصه داشتم اون دفترو ورق میزدم رفتتتتم تو سالهای گذشته... وقتیکه دبیرستان رشته ی انسانی میخوندم. وای که چقد عاشق این رشته بودم و چقد این رشته با روحم بازی میکرد!... 

ادبیاتش... منطق و فلسفه ش... جامعه شناسیش...  

و به تنها نتیجه ای که رسیدم این بود که من چهار سال عمرمو به باد دادم با رفتن به دانشگاه!!!! 

به این نتیجه رسیدم که اصن این رشته حتی یه ذره هم با من اتصالی برقرار نمیکنه!!! 

نه زبان ها! من عااااااشق زبانم هنوزم که هنوزه ولی نه ادبیات انگلیسی! من عاشق جنرال انگلیشم!... 

عاشق اسپیکینگم.... عاشق آیلسم.... ایناس که با روحم ارتباط برقرار میکنه ... چقد حیفه آدم چهار سال جوونیشو در راه سمنان به تهران هدر کنه! نه؟ ): 

بخاطر همینم هس که این دو ترم آخرو دیگه واقعاااا دارم جون میدم!!!!! 

دلم میخواد هرچه سریعتر تموم شه ... دیگه من غلط کنم حالا حالاها به ارشد فک کنم!!!!!!! 

اونم ادبیات انگلیسی!!! اوق!!!!!! 

انقد روحم خسته شده که بیچاره همش دور خودش میچرخه! گیج شده!...  

وای که چقد دلم فلسفه ی ارسطو رو میخواد! چقد دلم استقرای ناقصو میخواد!!چقد دلم شعرای حافظو میخواد! اصن چقد دلم میخواد برای یه بارم که شده یه امتحان به زبان فارسی اسمو فامیلمو بنویسم!!!!!!!!!! نه انگلیش!!!!! 

... زدم جاده خاکی نافرم...!!!

روزانه

خیلی درس دارم! خیلی استرسم دارم تازشم!! 

شمبه امتحانم شروع میشه! یکمی خوندم تو فرجه ها ولی واسه کسیکه در طول ترم فقط ول چرخیده خب یه هفته فرجه مسلما بس نیس! (: 

تازه یچیز دیگه ): 

من از شمبه که برم سمنان خراب شده تا آخر دی دیگه همسری رو نمیبینننننننننننم ))): 

خیلی دلم براش میتنگه ): 

ولی خب جوجه جونم گفته خودم میام سمنان. 

... 

فردا صب عسیسم میاد دنبالم تا عروس خانومو نهار ببره خونشون. هورااااااااااا ! 

ایکاش بعدازظهرش باهم یه بیرونم بریم! آخه من خیلی هوس کوه و در و دشت کردم!! ((:  

میخوام واسه حمید بخونم: بیا بریم دشت... کودوم دشت؟ همون دشتی که آهو ..... (((((: 

... 

هه هه! فردا من و جوجه دیگه بهم محرم نیستیم!!!!! خنده دار نیس؟!؟!؟ 

میخوام تا دیدمش تا اومد بهم دس بزنه شروع کنم به جیییییغ زدن که آی مرددددددددددددم این آقا قصد تجاوز به منو دارهههههه!! ((((((((((((((:  

تا آخر بهمن فک کنم دیگه عقد کنیم. البته تا خداچی بخاد. باید این ۴ جلسه کلاسای مشاورمون بریم بعد. 

دوس جونا ببینید من چقد خوبم شیش ماه نیومدم! بعد یهو که اومدم شصت تا آپ کردم!! بعد دوباره میرم تا آخر امتحانا. 

دوسمتون دارم. 

برام دعا کنید. 

پ.ن: ببینم چرا هیشششششششگی بمن ایمیل نمیده؟ ))): خب من میخواااااااام! ):  

اینم آدرسمه! marjancoral68@yahoo.com 

هم اکنون نیازمند ایمیل سبزتان هستیم!! (((((((((:

حس خوب میاد...

میدونی عشق خودشو کجا نشون میده؟... 

وقتیکه تو اسمس میدی : مرجاااااااااااان!!!! 

و من با ترس! بلهههههههه؟!  

میگی: خیلی دوست داررررررررررررررم! 

من میگم: ولی من تنها حسی که الان دارم اینه که کنارت باشم... 

تو مینویسی: تو میخوای منو تنها ببینی ولی من میگم تو همه جوره نابی... تنها... تو مهمونی...تو بغلم... تو کل دنیااااااااااااا ! 

من میگم: وای حمید من خیلی مدیون توام! چجوری جبران کنم؟؟ 

تو: بخند بخند بخند فقط تو بخند و بی غم باش...فقط تو چشاتو از من دریغ نکن تا من بتونم این نعمت ناب شکر کنم! 

منم جو گیر میشمو میگم: جووووووووووووووجه بیا ازدباج کنییییییییییم!!!!! 

کلا و اساسا آدم بی جنبه ای هستم!! 

و ادامه ی اسمس که دیگه گفتنش اینجا جایز نیس! بدآموزی داره!! 

این ینی عشق بی حدوحصر من ... عشق بی نهایت تو... و اینجاس که دلم میخواد بزنم زیر آواز و بخونم: زندگی بهتر از این نمیشه... زندگیییییییییییییییییییی... روز دیدار اومده عشق من از راه اومده... با توتو همیشه جز تو مگه میشه؟ دیگه هیچکسی عاشق اینجوری نمیشه! مجنونمو مستم به پای تو نشستم ...تا آخر این خط هرجور بگی هستم... هرجور بگی هستتتتتتتتتتتم...   خورشید روبرومه تاریکی تمومه... امروز اومد از راه اونیکه آرزومه آفتاب میدرخشه رو گلهای بنفشه... شوق دیدن تو زندگی میبخشه ... زندگیییییی میبخشه... 

ممنونم... تشویقم نکنید!!!  

پ.ن: ندیدی تو خوابم مثال من عاشق...نباشی می میرم... به این میگن عاشق...

خدا جون من...

خداجونم... 

صدامو میشنوی؟؟ 

خیلی وقته میخوام باهات حرف بزنم ولی ... روم نمیشه! 

باورت میشه من مرجانم؟؟؟ 

منو اصن یادت میاد خداجونم؟؟ 

چقد سخته وقتی گناهکار و رو سیاه باشی و نتونی گرمای ناب وجودت و لمس کنی خداااا! 

خدا من ازدواج کردم! میدونستی؟؟ 

با همون که بش میگفتی جوجه!! یادته؟ میگفتی این جوجه ی توعه! مال توعه! پس هواشو داشته باش! 

خدایا من خیلی کوچیکم خدا! من تازه بیست و یک سالمه ولی خب ازدواج کردم! با همون جوجه!! 

خدایا گفتی مواظبش باش خیلی پسر خوبیه! 

ولی من نبودم! 

ولی من نکردم! 

ولی من... 

من خیلی بد بودم!  

نه با اون! 

باتو!!... 

خدایا من نمیفهمم... اصن... اصن انگار گییییجه گیجم! 

چرا بازم مث قبلنا روشنم نمیکنی خدای عزیزم؟ 

من بدم ولی تو باسخاوت تر از آب زلالی... 

تو دستمو بگیر خدا 

مث اون وقتا نازم کن خدا! 

یادته اون وقتا یواشی میومدی تو اتاقمو و منو هی لوسم میکری هی دس به سرم میکشیدی و وقتی من میخوابیدم میرفتی!... 

خدایا من بهت محتاجم خدا! 

انقققققققققققققققد که الان آسمون تهران به هوای پاک محتاجه!!!! 

دستمو بگیر خدای نازم...