از نو زنده شدم...

LOVE swept aside all obstacles

از نو زنده شدم...

LOVE swept aside all obstacles

بدم میاد!!

بدم میاد!

از این حرفای چرت و پرت بدم میاد!

از این محدودیت بیخودی بدم میاد!

از این آدمای مزخرف بدم میاد!

چتونه؟؟

چی میخواید از جون ما؟؟؟ مگه ما زن و شوهر نیستیم آخه؟؟؟؟

خسته شدم بابا!!!!

اه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه !!!

اولین مهمونی!

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام 

فک میکنید من الان کجام؟؟؟؟ 

تو اتاق جوجمممممممممممممممممممممم!!! 

خیلی خوفه نه؟؟؟؟؟؟ 

میام بقیشو میگم.

دوست دارم همسری من...

سلام سلاممممممممم

یه عروس خانوم داره باهاتون حرف میزنه! (((:

خب تعریف میکنم همشوالان!

پنجشمبه ساعت 11 صبح جوجه با ماشین اومد دنبالم تا بریم تهران برای خرید انگشتربهمراه زنعموش.

در حرکت بودیم که ییهو آقا جوجه میگه : میخوام ببرمت یه سفره خونه ی خوشمل تو جاجرود!

من : جااان؟؟؟؟

مگه قرار نیس بریم انگشتر بخریم؟؟؟ منتظر ما نیستن مگه؟؟

میگه : خب اشکال نداره که یکم سرکارشون میذاریم!!!

میریم یه سفره خونه خشنگ. خیلی خوش میذگره بهم. ولی یه استرسی هم مدام دنبالمه!

سعی میکنم بیخیالش شم!

میرسیم تهران و میریم دنبال زنعمو و بعدشم میریم انگوچتر میخریم! خییییلی ناسه. روش نگین داره. عسکشو میذارم براتون.

بهدش از زنعمو خداحافظی و تشکر میکنیم و بازهم آقا جوجه می فرمایند که خب نهار چی بخوریم؟؟؟

عه! چقدر سورپرایز میکنی آدمو جوجه هاااا !! (((:

منم میگم فست فود میخواااااااام ! دوتا پیزا خومشزه میخوریم و هی فکرای خوب خوب میکنیم هی حرفای خوب خوب میزنیم ! البته بیشترش در درون خودمونه هااا! ((:

من تو این مدت اصن کاملا گیجم! نمیدونم چه حسی باید داشته باشم! چکار باید بکنم! بخندم؟ گریه کنم؟ جیغ بزنم؟ بوس کنم؟ (:

واقعا دوگانگی منو فرا گرفته!

خلاصه بعدشم که من میرم خونمون. تا فردا.

دیروز صبح ساعت 8 از خواب پاشدم و رفتم یه دوش گرممممم گرفتم. نزدیک یه ربع فقط زیر دوش وایساده بودم چشامو بسته بودم! حس نرم شدن داشتم! حس گرم شدن... آب شدن... متولد شدن... حس تازه ی زندگی...

ساعت 3 مهمونای خودمون اومدن. نزدیک بیست نفر میشدن ماشالا!

بعدش نزدیک ساعتای 5 هم جوجه زنگ میزنه میگه ما نزدیکیم! من انقققققد دستام یخ زده بود که همه فک میکردن من دارم میمیرم! ((:

استرس خفم کرده بود!

مهمونای اونام حدودا همین تعداد بودن! خلاصه خودش یه عروسی بود! (:

اولش من بهمراه بچه ها تو اتاق بودم بعدش دوس جونی من بهم اس داده بیام تو اتاق پیشت؟ منم که از خدا خواسته گفتم آرهههههههههههه

اومد یکم دلداریم داد که استرس نداشته باشم!

ووی بهدش خالش اومد تو اتاق منو بوسید! کلللی سرخ شدم!

خواهرشم اومد تو اتاق.

بعدش ییهو گفتن عروس خانوم بیاد!!!!!! منو میگی؟؟ منجمد شدم!!!!

رفتم همه گفتن اللهممممممم صل علی محمممممممممد و......... !!!!

هه! (:

بهدشم دیدم یه جا واسه من کنار جوجه باز کردن! (: رفتم نشستم پیشش البته با رعایت فواصل ایمنی! (:

بعدش عموش صیغه را جاری کرد و ما به هم مرحم شدییمممممممممممممم! (: البته محرم! (:

به مدت سه ماه.

بعدش دیدم دارن آقایون رو دارن میفرستن تو اتاق که من و آقا جوجه رو بلند کنن برای رقص!!!!!

من گفتم عممممرا!!!

آخه خیجالت میکشیدم!

ولی خب دیگه مگه میشه به این جوجه خان گفت نه؟!؟

خلاصه برای اولین بار با عخشم رخصیدم!

وبرای اولین بار آقای همسر منو بدون روسری دیدن!

البته ناگفته نماند که یهو به من گفتم روسریتو دربیار! منم رفته بودم حموم موهامو دیگه شونه نکرده بودم! یهو گفتم نههههههههههههه! همه فک کردن من کچلم!! (((:

بهدشم رفتم تو اتاق موهامو خوشجیل کردمو جوجه اومد دستمو گرفت و برد تو! همه جیییییییییییییییییغ!! ((:

میخواستم بگم خواهش میکنم! من متعلق به همتونم! ((((((:

خلاصه ... اون شب پدر شوهریمم یه سکه بهم داد.

کلی هم شاباش جمع کردیم منو جوجه بس که خوشگل میرقصیدیمااا ((:

ساعت 8 هم همسر جونی رفتن.

این بود فعلا اخبار اخیر تا بقیش.

پ.ن: عزیزم... همسر من... نمیدونی لمس روح نابت وقتی کنارم نشستی چه حس عمیقی به قلبم میده...

نمیدونی چقد قد میکشم وقتی کنارت میرقصم و بهت افتخار میکنم...

دوست دارممممممممممممممممممممم...

نشونه گذاری میشوییییییییییییم! (:

سلاااامممممممممممم 

اومدم بگم تا یکساعت دیگه من و جوجه بهمراه زنعموی محترمش و خاله ی بنده میریم انگوچتر بخریممممممممممممممم.  هوراااااااااااااااااااااااااااا (((:

فردا هم بله برونه. 

میام زودی خبرا رو میگم. 

بووووس.

آبی تر از هر آبی...

آبی آبی مهتابی  

آبی تر از هر آبی 

 از چشمای تو میگم  

این آیه های آبی 

دریاهای بی تابی  

آبی یعنی دل من 

دریایی که اسیره 

این چهره ی تقدیره  

که رنگ از تو میگیره  

دل خسته ام از اینجا 

از آدمای دنیا 

همین امروز و فردا 

دل میزنم به دریا 

دل میزنم به دریا 

رنگ تو رو می پوشم 

از عمق آبی عشق  

چشم تو رو می نوشم ...  

  

یه وقتا حضورت انقققققد تو قلبم آبیه که حس میکنم دریایی شدم! حس میکنم الانه که میتونم عمق پیدا کنم... عمیق شم... عظیم شم... قد بکشم تا خدا... 

تو در من جوانه زدی... تو در من ریشه زدی... تو در من پا گرفتی... کم کم قلبم داره تسخیر روح بزرگت میشه... 

راستی دیشب خواب دیدم که دستام جوونه زده! خواب دیدم که کسی اومده... کسی اومده و کفشهای من مدام جفت میشه! خواب دیدم که پر گرفتم... من خواب دیدم و هی پلک چشمم می پره!...  

من خییییییلی بزرگ شدم ... میبینی؟ تو رشد منو حس میکنی مگه نه؟؟ 

من دارم سبز میشم... تازه دارم مث تو میشم... درست رنگ زندگی...  

تو به روح من آب می پاشی ! الان خیلی وقته روحم خیسه! تنم مرطوبه مرطوبه! 

تو قسمت سبز رنگ زندگیه منی...