از نو زنده شدم...

LOVE swept aside all obstacles

از نو زنده شدم...

LOVE swept aside all obstacles

مرجان خانوم هنرمند! ((:

و مرجان خانوم هنرمند میشوددددددددددددددددد...(((((((((: 

خییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی خوشحالمممممممممممممممممممممممممممم...(: 

امروز با مامی جون رفته بودیم بیرون یه چرخی بزنیم توی یکی از پاساژها یه مغازه توجه منو خیلی به خودش جلب کرد! کللللی وسایل هنری و تزیینی داشت که هی داشتن روح منو قلقلک میدادن! (:

منم که روحم هنری و لطییییف (((((:

خلاصه بعدش یهو روی شیشه مغازه رو خوندم دیدم نوشته همه این چیزایی که پشت ویترین بود رو آموزش هم میده! کللللللللللللللللللی عشق کردم! ((:

زودی رفتم تو یه خانوم به شدت ملایم و لطیف صاحب مغازه بود. خیلی چهره ی دلنشینی داشت. رفتم ازش شرایطو پرسیدم و گفتم چجوریاست. بعدشم اسمم زودی نوشتم تا از هفته ی دیگه بشم مرجان خانوم هنرمنننننننننننند(((((((: 

این همه حرف زدم اصن نگفتم چه هنری هست(((((((((: 

من در عرض ده جلسه نقاشی روی شیشه روی پارچه و روی چوب و خیلی چیزای دیگه رو یاد میگیرم(:

البته کلی اسمای خارجی دیگه ام داشت که من قراره یاد بگیرماااا مث : ترک . نقاشی روی سفال و سرامیک . ویترای  و پتینه کاری.

من عاششششششششششق اینجور چیزام.  

روزای کلاسمم شد یکشمبه و چهارشمبه از ساعت 5 تا 7

قرار شده هرچی ظرف سفالی بلوری و.... والبته هرچی شال ومانتو دارم ببرم اونجا تا روشون طراحی کنم! (((:

خدا جونم خیلی خوشحالم! 

من کلا اینطوری ام! با کوچکترین تغییر تو زندگیم کلی ذوق میکنم! مثلا هنوزم مث بچگیام وقتی لباس می خرم انققققققققققد ذوق میکنم که همه بهم میخندن! (((: 

پ.ن: با خانومه ای که بهم یاد میده اینارو خیییلی ارتباط برقرار کردم! نمیدونم چرا! دوسش دارم!! خیلی ملیح و مهربون بود. 

پ.ن: محدثه من چرا نمیتونم وبتو باز کنممممممممممممممممممم! ))))): بدو بیااااا...

من و جوجه...

دوس جونا من بالاخره با جوجم رفتم بیروووووووووووووووووووون همه بگید هوراااااااااااااااااااااااااااااااا...!! Yah

البته جمعه رفتماااا ولی الان حس نوشتنم اومد! (:

اول قرار بود بریم دربند ولی خب نرفتیم و تصمیم گرفتیم بریم شافی کاپ! ((:

همون کافی شاپی که در تاریخ 8/8/88 جوجه با مامی و خاله جون ملاقات کرد! ((:

یه کمی از راه رو مجبور بودیم جدا ازهم راه بریم! جوجه جلو و من پشت! ((:

البته هی با هم بطور نامحسوس حرف میزدیمااااااااا نیشخند

خلاصه ماشین گرفتیم و رفتیم و رسیدیم به مقصد.

واااای انقذه ذوق میکنم وقتی یجا میرسیم جوجه میگه اول شما بانو! (:

خیلی حال میده!(:

رفتیم اونجا جوجه یه بسمنی خومشزه برام سفارش داد! انقذه گنده بود! حیف یادم رفت عکس بگیرم! ):

انقد که محو جوجه بودم

بهدشم مراسم کادو باز کردن جوجه رو آغاز کردیم(:

جوجه هم خوشش اومد و کاملا هم اندازش بود. ای قربونش بشممممم :-*****

بهدش جوجه میخواس بهم کباب بده ولی من هم اینکه سیر بودم و هم اینکه نمیخواستم جوجه طلام تو خرج بیفته. گناه داره بچم. اونجا اندازه پول خون باباشون از آدم پول میگیرن!!

خلاصه فقط دوساعت با هم بودیم. بهدشم جوجه یه ماشین گرفت تا خانوم ناسش اذیت نشه و زودی برسه خونه((:

میسیییییییییییییییییییی

بهدش جوجه بهم زنگ زد تا گوشی رو برداشتم شروع کرد به بوس کردن من(((((((((((:

بهش میگم چرا؟ چیشده؟؟ بهدش فمیدم که از لباسه خیلی خوشش اومده . خداروشکر...

...

وای جوجه نمیدونی چقدر دلم برای دستات تنگ شده بودااااااا ... کلی عشق بهم دادی وقتی داشتیم از در می رفتیم بیرون دستمو بوسیدی!... دستم نفس کشید انگار... تازه شد... نوی نو...

وای آب میشم وقتیکه شبش بهم میگی مرجان دلم برات تنگ شده... میدونی چقدر لذت بخشه وقتی دل تو برای من تنگ بشه؟؟... میدونی چقدر لذت بخشه وقتی من تو ماشین کنار تو نشستم و تو دلم آرزو میکنم ایکاش حالا حالاها نرسیم! ... میدونی چقد لذت بخشه وقتی اون پسر فال فروش میاد کنارمون تو به من نگا میکنی و میگی خانووووم؟!؟؟.... من میگم نه نمیخوام! ولی تو می خریش و از نگاهم همه حرفامو میخونی؟... میدونی چقد لذت بخشه وقتی میای تو مترو کنارم میشینی و قبل از سلام و احوالپرسی بهم میگی وای چقد خوشگل شدی خانوم!... منم کلییییییییییییییییی ذوق میکنم و دلم میخواد بپرم بغلت!...

وای خدایا با هر نفس هزااااااااااااار بار شکرت... خدا شکرت...

آدما...

روزای آرومی رو دارم سپری میکنم خداروشکر...

حالم خوبه... وقتی از اون سمنان لعنتی دورم اصن دنیا به کاممه!

دوس ندارم تابستون تموم شه! ولی خب باید به حرف جوجه طلا گوش بدم که همش هی دلداریم میده و میگه خانوووووووووم تموم شششششششششششد! (: 

یه سوال جدیدا برام پیش اومده!...

آیا واقعا همه ی انسان ها به اندازه ی اون آدماییکه من تو سمنان باهاشون به عنوان دوست هستم کثیفند؟!؟!؟!؟

واقعا؟؟

ولی من فک نمیکنم!...

اونا انقد کثیفن که همه چیو برای خودشون میخوان!

به عنوان یه دلسوز میان جلو ولی.... از پشت هرکاری میکنن تا تو رو خراب کنن!

به عنوان یه شنونده ی درد و دلات میان جلو ولی انققققققد به تو و زندگیت حسودی میکنن که میخوان همه چیت خراب شه!!

خدایاااااا... نمیگم منم خوبم! نه!

ولی ازت میخوام هیچوقت هیییییییچوقت منو مث اونا نکنی! نذار از اونا تاثیر بگیرم خدا جونم...

کمکم کن.... بووووووووووس 

ایکاش منم میتونستم مث محدثه باشم!... خیلی آدم جالبیه! ( یکی از دوستای خوبمه تو سمنان)

اصن با اونا طوری رفتار میکنه که انگار نیستن! انگار هیچوقت بهشون اهمیت نمیده!و واقعا هم نمیده!

خیلی خوبه... همیشه آرامش اعصاب داره و میدونه که اون آدما رو نباید به هیچی هم حسابشون کرد!

...

نمیدونم... بیخیال.... بقول جوجه اونا اصن ارزش ندارن که من بخوام حتی فکرمو درگیرشون کنم! بقول شاعر: این دغل دوستان که میبینی    مگسانند گرد شیرینی!... 

من یه آدم عشششششششششششششششششق تو زندگیم دارم که با دنیاااااااااااااااا عبضش نمیکنمممممممممممم!! قمونش بشمممممممممم .

دوسمت دارمممممممممم....

تو لحظه های سخت زندگیم تویی که کمکم میکنی جوجه.

...

دوس جونا راستی یه کتابی من دارم میخونم که جوجه جونم از نمایشگاه کتاب امسال باسم خریدش. نویسندش کلی مشهوره... دکتر باربارا دی آنجلیس.  خواستم به دوس جونیایی که جوجه دارن یا در شرف ازدباج هستن پیشنهاد بدم حتتتتتتتتما این کتاب و بخونن . به شدددددت در بهبود رابطه تاثیر داره. اسمش هست: * رازهایی درباره ی عشق ورزیدن*

...

دوس جونیا.... یه چیزی میخواستم بهتون بگم...! خیلی محرمانه ست...! (:  من دیشب برای اولین بار رفتم تو چت روم! ... دوس جونا چقد اونجا محیط افتضاحی دارهههههههههه!! کلی ترسیدم و برگشتم!..!!!!!!!!

بهترین خاله ی دنیااااااااااااااا (((((((:

چند روز پیش دلم خیلی گرفته بود تصمیم گرفتم با خاله جون یکم درد و دل کنم! ( جوجه به خالم میگه خاله جون! ((((: 

 باهم رفته بودیم بیرون خرید که حرفای ته دلمو تصمیم گرفتم به خاله جونم بگم. آخه این خاله جون جونی من جوونه بهتر میتونم باهاش درد و دل کنم. ولی مامانم بعضی وقتا که یه چیزایی رو بهش میگم بخاطر اون نگرانی که نسبت بمن داره همش حرفای نا امید کننده میزنه و آخرشم باعث میشه من بشینم کلی گریه کنم و از دنیا و جوجه سیر شم!!!!  

البته بیچاره حقم داره ها! خب نگرانه من و آیندمه دیگه. 

 خلاصه برای اولین بار بود که انقد راحت و بی دغدغه با خالم حرف میزدم... جالبه بعد از این همه سال تازه تونستم بفهمم من چه خاله ی احساساتی و شوهر دوستی دارم! (((((: 

 بیخود نیس بابام انقد از خالم تعریف میکنه! ((:  

برای اولین بار بود که خالم جلوی من کاملا خودش و احساساتش رو بروز میداد... خییییییلی بهم اعتماد به نفس و امید به آینده داد... 

 جالبه خالم الان پونزده ساله که ازدواج کرده و البته شوهرشم دوازده سال بزرگتره ازش! ولی بعد از این همه سال هنوز اون عشق و شور اولیه شون رو از دست ندادن! درسته شوهر خالم خب جلوی جمع تا حالا نشون نداده بطور واضح ولی خب خاله شوورشو لو داد! ((((((((: 

 قضیه ازین قراره که شوهر خالم دیروز برای یه نیت کاری رفته چین وتا 15 روز دیگه هم نمیاد! من هیچوقت فک نمیکردم که این چیزا تو زندگی عاطفی آدم تاثیر داشته باشه! ولی خالم میگفت که البته به طرز خیلی نامحسوسی! (: شوورش بهش گفته که وای مریم این مدت خیلی زیادیه و برای من خیلی سخته! ای جاااااااااان! کلی قند تو دل من آب شد به جای خالم! (((((((((((((: 

 من بودم که می پریدم بغلش هی ماچش میکردم!!!!!! (((((((((((: 

 خالم داشت به منم درس زندگی می داد و یه جاهایی هم کارای مامانمو رد میکرد! میگفت که عشق باید دو طرفه باشه. من کلی به .....( شوورش) ابراز عشق کردم و مطمئنا اونم جوابمو داده وگرنه من تا الان انرژی براش نداشتم! 

 این دو روزه من خونه خاله جونیم بودم. کاراش خیلی برام جالب بود و من هرروز عشق رو بیشتر توی رابطشون کشف میکردم!... 

 مثلا دیروز لباسای شوورشو از تو کشو در آورد و شروع کرد به بوس کردنشون! (((((: ای جاااااااااااااااااااااااااااااااااااااان جیگمل!...  

یا دیشب که همش منتظر زنگ شوورش بود از شدت استرس خوابش نبرده بود! شاید اینا خیلی عادی بنظر بیاد ولی تو خیلی از رابطه ها دیگه من نمیبینم که همچین احساساتی هنوز در جریان باشه! اونم بعد از پونزده سااااال!.... خیلی دلم میخواد خالمو الگوی زندگیم قرار بدم. واقعا اسطوره ی صبره این زن... در اوج استرس من میدیدم که چجوری به دو تا بچه هاش آرامش می داد... که چجوری از مهموناش پذیرایی می کرد... و البته در خلوت خودش برای عشقش دلواپس و شایدم گریه میکرد...! 

 انقد رابطه ها الان کثیف و بد شده که من واقعا از شنیدن بعضیاش کلم سوت میکشه! مثلا اینکه دوتا عاشق ( البته به قول خودشون) یکسال بعد از ازدواجشون بهم خیانت میکنن و ........! میخوان ازهم طلاق بگیرن! واقعا اینا دردناکه شنیدنش.... 

 تو این دور و زمونه داشتن یه خاله ی خوب مث خاله جون من و جوجه میتونه یه نعمت باشه! (: نههههههههههههههههههه؟؟!؟! ((((((((((((: 

 یه وقتا از شدت یه احساس ناب بال در میارم!!! باور کنید........! نمیدونم چجوری توصیفش کنم!! ولی خب پرنده خانوم راس میگه... باید صبر کرد... باید گذاشت تا خودش بگذره... وای مرسی پرنده خانوم .... خیلی کمکم میکنی. بووووووووووووووووووووس

اندکی صبر٬ سحر نزدیک است...

میدونی الان دلم چی میخواد جوجه؟...  

یه پرواز...! یه پرواز تا عمق وجود تو!... یه پرواز تا عمق وجود خدای مهربونم...  

میدونی دلم میخواد تا ابد بوسه بارونت کنم جوجه! دلم میخواد دستتو بکنم برای خودم! بیارمش شبا هی ناسش کنم هی بوسش کنم و هی باهاش دس بخلی کنم!!... 

بعضی وقتا فک میکنم اگه تو رو نداشتم چجوری این روزای سهمگین رو سپری میکردم؟! چجوری روحم نوازش میشد؟!

چجوری قلبم با یه حرف ناب تو آروم و قرار میگرفت؟

چجوری قدرت اینو پیدا میکردم که تا روح زندگی نفوذ کنم!؟...

چجوری نیرو پیدا میکردم تا تو رو آرومت کنم!؟... درسته هنوز این مهارت رو بطور کامل کسب نکردم ولی دارم تلاش میکنم جوجه!...

میخوام برات بهترین باشم آخه تو بهترین منی...

درسته من و تو گاهی بد میشیم ولی من هیچ ترسی ندارم. چون این چیزا کاملا طبیعیه. ولی من و تو هیچوقت بد بد نشدیم. فقط من چون یکم لوسم جوجه گندش میکنم! (((:

ولی تو انقد بزرگی که همه چیو خودت درستش میکنی...

...

باغ پیوند من و تو پره از عطر اقاقی

فصل آشنایی ما سبز خواهد ماند باقی

همه ی آنچه که دارم

پیشکش سادگی تو...

...

دلم یه جوجه ی کوچولو میخواد جوجه! ... یه جوجه ی طلایی. مثل خودت! (: آخه توام موهات طلاییه جوجه! (:

قلبتم طلاییه جوجه! اصلا خودت طلایی... طلای ناب زندگی من...

...

من اینجا از تمام دلتنگیام مینویسم جوجه... هیچ ابایی هم ندارم که کسی بدونه و بخونه! آخه به قول پائولو کوئیلو : عشق و جملات مثبت را باید ابراز کرد و باید گفت تا هرروز بیشتر بشه...

منم میخوام تو توی قلبم هی بیشتر و بیشتر بشی...!

امروز با اون کار قشنگت کلللللی روحمو آب دادی جوجه! الان کلی برگ داده ها! کلی سبز شده! کلی قدم بلند شده! حتی از اینم بلندتر! بلنده بلند! تا خدا رسیدم! دستاشو گرفتم و بوسیدم...! وای که چقد گرم و ناب بود جوجه... مث وجود عشق توی قلبمون...

... 

دلم تنگه روزای آبیمونه جوجه... روزای آبی و سبزمون! روزای روشن زندگیمون... روزای پر نور آیندمون...  

من واست یه دنیای ایده آل خلق میکنم... با دستام واست طرح عشق میکشم روی دیوارای اتاقمون! با چشمام گلهای باغچمونو آب میدم جوجه!... با صدام نازت میکنم جوجه!...

تو حضور سبزت توی خونه کافیه برام...

حضور گرم و نابت واسه تنفس روح من کافیه...

دستای بزرگ و مهربونت واسه نوازش من کافیه...

...

زندگی با تو تا آخر عمر برام کافیه جوجه!...

میخوام این بیهودگی عبث رو با حضورت پاک کنم...   

پ.ن: این نوشته ی نابم سپهر جان از وبلاگ ( مذاب ها) لطف کرده بهم هدیه داده. مرسی دوست من... منم تقدیمش میکنم به جوجه خان! (: 

بی تابم  

بی تاب با تو بودن  

بی تاب تجربه ی زیبای شکفتن در بهاری که  

آنرا پایانی نباشد جز مرگ 

 نه..... نگو که این آرزویی بعید است 

 که همه ی بودن من  

بسته به این اتفاق بزرگ شکفتن است.....  

پرستوی کدامین مژده ایی برای من ؟  

بهار نزدیک است...انگار....! (سایه روشن)