از نو زنده شدم...

LOVE swept aside all obstacles

از نو زنده شدم...

LOVE swept aside all obstacles

آقای کارپسند

وای که آقای کارپسند اگه بدونی چقد دلم برات تنگ شده خودت همین الان پامیشی میای خونمون بخدا!!! 

ایکاش توهم مث مونا جون ییهویی بتونی وب منو پیدا کنی!! ): 

دلم واسه درسات واسه طرز حرف زدنت واسه ضایع کردنات!! یه ذره شده!!! 

از دست ندید!

این وبلاگ رو از دست ندید!  

www.dastforoshemetro.blogfa.com 

 

منو خیلی تحت تاثیر قرار داد!...

جشن ما ۲

خب ...تاسه ساعت دیگه مامان بابای همسری میان خونه ما تا در مورد جشن عقد صحبت کنن و هماهنگیهای لازم رو به عمل بیارن. 

قرار شده جشنمون رو تو پارکینگ یکی از همسایه های همسری اینا بگیریم. ینی ما اول گفتیم تالار ولی اونا چون کلللا با تیریپ همه چی سنتی حال میکنن! گفتن نه! حتی غذا رو هم میخوان خودشون درست کنن! فک کنید!! 

خلاصه... امروزم با فرزانه جونم هماهنگ کردم برای آتلیه.توخیابون پاسدارانه.یخورده بما دوره ولی خب میگه کارش خیلی خوبه ولی واسه ورودیش میگه شصصصصت تومن میگیرن نامردا !!!! 

ولی من میخوام برم باهمه این تفاسیر! (: 

... 

وای که فقط خدا میدونه بعد این جشن چه حرفهایی که میخوان بزنن! جالبه از طرف خانواده خودمونه ها! نه بیچاره همسری اینا! وای وای ازین مامبزرگم!!  ینی چشاش مث عقاب میمونه و فقط دنبال سوژه س!! فقط کافیه مثلا یکم غذا بد باشه یا مثلا یه قلم میوه نباشه! یا خدا انققققد میگه که علاوه بر دهنت جاهای دیگه صورتتم سرویس میکنه!!!!!   بخاطر همینم من هی به جوجه میگم مراقب باش! اینکارو بکن! اینکارو نکن!... از ترس اینکه دهن ما... آره!... 

از وقتیکه من نامزد کردم ایم مامبزرگم چپ میره راست میاد هی میگه: تو خیلی سرتر از شوهرتی! اصن چرا باهاش ازدواج کردی! چرابه پسر فلانی که البته جزو اقوام خودش میشه جواب رد دادی!؟ اونکه ماشالا هزار ماشالا همه چیش تک بود! چون باهاش دوست بودی ردش نکردی نه؟ ... ینی انقد میگه که من یا آخر جییییغ میزنم یا میرم میشینم به گریه!!!! ): 

یکی نیس بهش بگه آقا به توچه؟!  نیس که منم بابام صدراعظم آلمانه مامانمم کلینتونه! خودمم آبجیه اوبامام!! شوهرمم می بایست جورج بوش باشه!!!  

وقتی من هیچ کمبودی توش احساس نمیکنم... وقتی با پسرای دیگه مقایسش میکنم میبینم چیزی کم نداره که هیچ شعور و شخصیت اضافی هم داره! وقتی حتی با داداش خودم مقایسش میکنم میبینم از اونم سره!! حالا چون من لیسانسم اون دیپلمه باید بگم من ازش خیییلی سرم!! والا با این چهار سال درس خوندن از شعورم کم شد که اضافه نشد!!! البته تو دانشگاه سمنان!!! 

درسته منم نباید خودمو پایین ببینم ولی من فک میکنم ما کاملا کفو هم هستیم... و هیچکدوممون برتری نداریم... اما کی میخواد حالیه مامبزرگ من کنه؟؟؟! 

... 

پ.ن: دارم کتاب ( مردان مریخی٬ زنان ونوسی) رو میخونم. خییییییلی جالبه! با خوندن این کتاب اصن احتیاجی به مشاوره و این چیزام نیس بنظر من! بعدشم میدمش به همسری بخونه. 

 

 

پ.ن: خواننده های خاموش من لطف کنن بیدارشن!! خیلی جالبه الان اومدم دیدم ۱۷ تا نمایش داشتم اونوقت یدونه نظرم نداشتم! جل الخالق!!!  اگه دیگه نوشته هام خواننده نداشته باشه که البته داره اما از نوع خاموشش من دیگه نمینویسم! اینجوری بدتر حالم بد میشه!...

جشن ما

 جشن عقدمون شد اول اسفند. کلللللی کار داریییییییییم... ولی خوشحالم... خداجونم دوست دارم...

روح من...

این روزا روحم مال خودم نیست... 

یه وقتا انقد تو خودش جمع میشه و غنج میره که ته دلم قیلی ویلی میره... 

انگاری که خدا هرشب که میخوام بخوابم صورتمو میبوسه وبرام لالایی میخونه... 

انگاری شبا مدام خواب یه ستاره رو میبینم... یه ستاره ی آبی! وسط یه آسمون سبز!  

انگاری یادم میاد من یه بار یه سفر به یه جای دور داشتم... یه جاییکه همه منو میشناختن... یه جا که دیدمش!  

آره حسش کردم... لمسش کردم!... 

بعد از اون خواب٬ من دیگه هیچوقت بیدار نشدم... دیگه هیچوقت چشامو باز نکردم... 

من باهاش پرواز میکردم... 

سرخوشانه... 

مست... 

مست میکردیم از عطر گل یاس...داغ میشدیم از گرمای لبهای هم... 

ما زندگی میکردیم... 

ما زندگی میکنیم... 

ما عشقبازی میکنیم... 

... 

هرشب خواب چشاتو میبینم خدای من... راستی که چشات رنگ آبی خدایی داره!  

هرشب حضور گرمتو کنارم حس میکنم... تنهام نذار عشقترین من... 

خدای من ... من با توام... 

صدامو میشنوی؟؟...  

... 

ادامه مطلب ...