از نو زنده شدم...

LOVE swept aside all obstacles

از نو زنده شدم...

LOVE swept aside all obstacles

وقفه !

 امروز یه اتفاقی افتاد! یکی از اقوام جوجه اینا فوت کرد! البته پیر بودا! اما خب چون پسرش دوست صمیمیه پدر شوهری هستن مراسم ما از فردا به هفت روز دیگه منتقل شد!  ناراحت نیستم! چون حتما حکمتی داشته. خدا هیچوقت واسه بنده هاش بد نمیخواد.  خدا جونم دوستت دارم...وقتی فک میکنم که هستی وقتی فک میکنم که یه وقتا داری نازمون میکنی تنم مور مور میشه!  حس گرمیه تو رو داشتن...هیچوقت تنهامون نذار... 

 

پ.ن : دوستاااان یکم ازتون کمک میخوام! اگه ایشالا آخرای مهر نامزدیم شد چه راهکارهایی برای زیباتر شدن عروس خانوم پیشنهاد میکنید؟ (: مثلا برای زیبایی پوستم چه کارایی کنم؟ برای زیبایی موهام؟ ینی چه کارایی کنم چجوری به خودم برسم تا خوشجیل شم؟ (: آخه من اولین بارمه میخوام عروس شم دیگهههههه ! (((: هیشی نیدونم!

یه سوال دیگه از دوس جونایی که در تهران هستن... آیا یک آتلیه خوب میشناسید که اگه خواستیم عکس بگیریم بریم اونجا؟؟ اینققققد ازین آتلیه هایی که عکسای لیلی مجنونی میندازن بدم میااااااد !!  

بله برون (:

سلام 

سلام  

خوبیییییییییییییید؟؟ 

خبرا رو زودی میدم تا زیاد منتظر نمونید دیگه!  

دیشب فقط مامی و بابی جوجه اومدن خونمون و بنابر دستور آقای پدر جوجه قرار شد که من و جوجه نباشیم! 

ولی خب مامانم گفت که من برم یه پنج دقیقه ای یشینم زشته! خلاصه ما هم رفتیم نیم ساعتی نشستیم! 

وای مادر شوهری کللللی تحویلم گرفت!  

پدر شوهری هم بم گفت مرجان خانوم خوبیییییی؟؟  

وای دوسمشون دارممممممم. 

دیشب مهر بریده شد. شد ۴۰۰ تا. منکه اصن برام مهم نیس. انقدم بدم میاد که نگو! 

خلاصه قرار برای نامزدی هم گذاشته شد. تقریبا شد آخرای مهر. خوچحالمممممممم  

شمبه هم که دیگه حتمی شد بله برون. واااای کللللی مهمون داریم. فک کنم سی چهل تایی بشه! 

منم تا یکساعت دیگه میرم لباسای خوچگل بخرم برای بله برون. 

یکشمبه هم صیغه میکنیم. چه داستانهایی داریم ما سر این صیغه! چقد بده! اصن حوصله ندارم! هی همش نصیحت نصیحت! 

ای بابا.... 

این روزا یه سری احساسات خاصی دارم! نگید چرا! ولی حس میکنم جوجه دور شده! برعکس شده! البته همش هی کلی دلداری میده ها کلی هم خوبم میکنه اما ....نیدونم... 

فقط دلم میخواد این دوران بگذره زودتر... 

ایناییکه الن میخوام بنویسم واسه روز خواستگاریه هفته ی پیشه: 

وای دوس جونا فک کنید اون روز بچم جوجه فک کنم سقل قورت زد! ( کنایه از خیلی ترسیدن!) 

فک کنید وسط مجلس ییییهو داداش جون ما گفت ..... آقا شما اگه میوه تون رو خوردید بریم بالا من با شما یکم حرف دارم!!!! منو میگی؟! سکته زدم!  

یه نیم ساعتی رفتن تو اتاق و البته وقتی اومدن بیرون قیافه هاشون خندان بود خداروشکر! 

داداشم یوخده نصیحت کرده بود بچمو که مفاظب آجیش باچه! 

نمیدونست این آقا خودش گله که!  فداششششششششششش!  

شمبه هم راستی رفتیم آزمایشااااااااا ! وای چرا اینجوری بود دوس جونااااا؟؟؟ منکه سقل قورت زدم!!!!  

میدونید که چی میگم که؟؟؟؟ 

جوابشم همون موقع گرفتیم. همه چی خوب بود خدارو شکر.  

خدا جونم میسی . خییییلی میسی.... 

نمیدونم چی بگم دیگه.... 

ولی فقط خودت بودی که به ما کمک کردی. 

دوسمت دارررررررررمممممممممممم 

فعلا من برم عزیزانم. 

بازم میام... 

بووووووووووووووووووووووووووس

خصوصی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ادامه ی اخبار !

سلام 

من برگشتم از سمنان . 

تا دوساعت دیگه هم جوجه به همراه خانوادش تشریف میارن خونه ما. 

خیلی خسته ام! امروز از صبح تو راه بودم! دیشبم دل درد گرفتمو حالم بشدت بد بود. 

نمیدونم چرا یجوری ام؟!؟!!!!!!  

اصن حس خوبی ندارم!.... 

یه چیزی میخوام بپرسم ازتون دوس جونا... البته فقط مربوط به خانوما میشه که مجبورم یه پست رمز دار بذارم! 

پس همین الان میذارم! (: 

خببببببببببببببببببببببر

واقعا که خیییییلی جالبه ! بعد از قرنی اومدیم امروز واسه شما بنویسیم این نت لعنتی اصن وصل نمیشه!

حالا اشکال نداره. تو ورد مینویسم و میرم یه جا نت گیر میارم سه سوت براتون پابلیشش میکنم (:

خب از کجا شروع کنم حالا؟؟؟؟ (:

چه کار سختیه هاااااا (:  هرچیکه یادم بیاد میگم...

خب قضیه از کجا شروع شد؟ از اونجاییکه 23 مهر عروسیه دوس جون منه همونکه دختر عموی جوجه جونه و آقا جوجه عزم خودش رو جزم کرد که باید مرجان خانوم رو هم به این عروسی ببرن و باهاشون برقصن! (((:  ای جان...(:

لازم به ذکره که عروسیه این خانوم خوشمل هم در شمال برگزار میشه! و خیییلی حال میده (:

خلاصه جوجه تصمیم گرفت که به آقای پدر بگن. حالا یه قضیه ی ناجوری این وسط رخ داد! که منو بسیار شرمنده کرد! اون پستهای رمز دار منو یادتونه که؟ در مورد چی بود و این حرفا... دقیقا همون روزیکه من رمزشو دادم به جوجه که بخونه همون روز هم همو دیدیم تا بحرفیم در مورد این قضیه. در خلال حرفهای جوجه بود که بنده فهمیدم وااااااای که چه دسته گلی به آب دادم! خود جوجه فبل از ینکه اصن من در مورد این قضایا باش بحرفم و وبم رو بخونه دقیقا روز قبلش با آقای پدر حرف زده بود!!! و من خییییلی شرمنده شدم!!!!

ای خدا...

خلاصه بعدش جوجه بهم گفت که وقتی برگشته به آقای پدر گفته شما یادتون رفته و ازین حرفا.... آقای پدر گفتن که کی گفته من و مادرت یادمون رفته؟ مامانت در حال تحقیقات می باشند!!!!!

و اینجا بود که ما فهمیدیم که پس قضیه جدیه! (:

خلاصه بعد از اون روزیکه ما همو دیدیم ینی سه شمبه هفته پیش تا همین الان که بازم سه شمبه ست هرچی اتفاق افتاد همش وااااقعا به کمک خدای مهربونمون بود. وای خدا دوست داررممممممممممممممممممممممممم قد بی نهایت.... قد ستاره هااااااااا... قد بزرگیه خودت....

اگه تو نگاهتو حتی یک ثانیه از ما بگیری ما منحل شدیم!

خلاصه همون شبش دوس جونم بهم اسمس داد که فردا تشریف دارید بیایم خونتون؟؟؟؟ من: جاااااااان؟؟؟؟

دیگه بعد از کلی پرسش و پاسخ به این نتیجه رسیدیم که اول مامان جوجه بهمراه دوتا زنعموهاش و البته همون دوس جونم شمبه بیان خونمون برای دیدن مرجان خانوووووووووووم ((:

میخواستن ببینن من خوشجیلم یا نه دیگه ((:

که بعدش فهمیدن که بنده خوشگلتر از آنم!!! ((:

زنعموش که کللللللی عاشق من و مامانم شده بود. ولی خب مامان جوجه یوخده کم حرف می بود!!!!!

وای اینو بگمممممممم... اون روز که مامانش اینا اومدن آقا جوجه ی من با ماشین آورد رسوندشون بعد منم از نیم ساعت پیشش داشتم از پنجره کشیک میدادم! تا اونا از ماشین پیاده شدن من شروع کردم از پنجره با جوجه عشق بازی کردن(((: هی دست تکون دادم بوس فرستادم  (((: وای دوسمت دارم...

بعدش آقا جوجه واستاد تا اونا بیان و ببرتشون. بالا که نیومد.

اون روز همه چی خوب بود خداروشکر.

دیروز هم مامی من برای اولین بار زنگید خونه جوجه اینا تا با مامی جوجه بحرفه و بگه که چهارشمبه با آقاتون و البته آقای بنده ((: که آقا جوجه خان میباشند (: تشریف بیارن برای صحبت با پدر و برادر بنده. که چهارشمبه فردا میباشد و من بسی استرس دارم ):

آها اینو بهتون نگفتم؟ پدر من اول که کلا مخالفت کرد بخاطر کارش و این حرفا.... برادر جان که اصن شوت شد قاتی کرد! دستش درد نکنه! میگه بهشون بگو ما دختر نمیدیم بهتون!!!

خلاصه استرسم بابت همیناس):

نیدونم....

خییییییییلی دعا کنید برامون .

دوشمبه صبح رفتم سمنان . تو اتوبوس انقققققققققد گریه کردم که فک کنم صدای هق هقمو راننده شنید! باور کنید! قششششنگ هق هق میکردم! اصن دست خودم نبود!

میدونی... ترس بی تو زنده بودن  ترس لحظه های مرگه...

...

برای تو:  باورت میشه؟ باورت میشه تو اومدی خونه ما؟ باورت میشه تو داری به من میرسی من دارم به تو میرسم ما داریم بهم میرسیم؟

میتونی نفسهامو لمس کنی که چقد زلال شده؟ میتونی منو حس کنی که چقدر پاک شدم که دوباره از نو زنده شدم...

شونه هات یه تکیه گاهه ... راستی که چقد من به دستات عشق می ورزم... چقد عاشق چشماتم ... ینی میشه ما یه روز از این همه دغدغه از این همه آدم فرار کنیم بریم یه جاییکه هیششششکی نباشه جز من و خودت...جز دست من و تو... جز نگاه من و تو... جز لمس من و تو... جز اشکهای من و تو... من پیچ بخورم تو تاب بخوری... من بدوام به سمت دستای تو ... تو پرواز کنی به سمت آغوش من... من در تو حل شم و تو در من...

برای تو 2 : این احساس خوب امید داشتن تو این همه قوی بودن تو منو سر پا نگه میداره جوجه. باور کن اگه توام میخواستی مث من انقد بد بشی من مرده بودم همون اول کار!  چه حس خوبیه که میشه بهت تکیه کرد برای همیشه...

...

یه حس عمیییییقی در من هست که میگه خدا با ماست جوجه... من مطمئنم... مططططمئن...

...

اینم از خبرای این روزا. 5شمبه تبلد فرزانه جونیمه. شوورش میخواد براش تبلد بگیره. من و آقا جوجه هم دعوتیم. دقیقا فردای همون روز خواستگاری من و جوجه به یک مهمانی دعوت شدیم. به قول جوجه اینم به فال نیک میگیریم...

شمبه بعد از ظهر هم که ... ))))))))):

میرم سمناااااااااااااااااان )))))))))))))))))))))):

ای خداااااااااااااااااااا....

ولی خب چهارشمبه باز برمیگردم. عمرا اگه یه ثانیه بیشتر اونجا بمونم!

پ.ن: پرنده جونیییییییییییییییییی و محدثه جونیییییییییییییییییی مرسی که با من قدم به قدم همراه بودید. بووووووووووس

 

بعدا نوشتم: الان سمنانم. چهارشمبه هم میرم خونه. برای مراسم مهر و از این حرفا. ایشالا شمبه هم بله برونمه (: هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا ((: 

کلللللللللللللی احساسات مختلف دارم که همممشو مینویسم در اسرع وقت.