روح من...

این روزا روحم مال خودم نیست... 

یه وقتا انقد تو خودش جمع میشه و غنج میره که ته دلم قیلی ویلی میره... 

انگاری که خدا هرشب که میخوام بخوابم صورتمو میبوسه وبرام لالایی میخونه... 

انگاری شبا مدام خواب یه ستاره رو میبینم... یه ستاره ی آبی! وسط یه آسمون سبز!  

انگاری یادم میاد من یه بار یه سفر به یه جای دور داشتم... یه جاییکه همه منو میشناختن... یه جا که دیدمش!  

آره حسش کردم... لمسش کردم!... 

بعد از اون خواب٬ من دیگه هیچوقت بیدار نشدم... دیگه هیچوقت چشامو باز نکردم... 

من باهاش پرواز میکردم... 

سرخوشانه... 

مست... 

مست میکردیم از عطر گل یاس...داغ میشدیم از گرمای لبهای هم... 

ما زندگی میکردیم... 

ما زندگی میکنیم... 

ما عشقبازی میکنیم... 

... 

هرشب خواب چشاتو میبینم خدای من... راستی که چشات رنگ آبی خدایی داره!  

هرشب حضور گرمتو کنارم حس میکنم... تنهام نذار عشقترین من... 

خدای من ... من با توام... 

صدامو میشنوی؟؟...  

... 

سلام دوس جونای من... 

خوبید؟ 

من و حمید عالیم... 

ماه صفر هم تموم شد و حال جوجه ی من دیگه خوبه خوب شد! آخه همش اعتقاد داره ماه صفر براش خیلی سنگینه! 

هی میگم پسر خوب انقد فاز منفی نده ولی... 

۵شمبه با حمیدی رفتیم دربندالبته اولش رفتیم پارک نیاوران کلللی برف بازی کردیم! (: یه برف دست نخورده ی ناب اومده بود که من با قدمام خرابش میکردم! مث این بی فرهنگا! (: 

یه بارم یه گوله برف ریختم تو یقه ی حمید!! ((((((: 

انقد حال داد! ((: 

ولی هوا خیییلی ناجوانمردانه سرد بود! قندیل بستیم! 

فردا بعدازظهرش دوباره با مامان باباش و آجیش رفتیم بازم پارک نیاوران!!!!!!! سوژه خنده ایم ما!! ((: 

ولی خوش گذشت...جای شما خالی(: 

... 

این هفته سمنان نرفتم! خیلی خوشحالم که پیچوندم! (: 

ایشالا از هفته دیگه باز هم... درس و سمنان...  

خدا جونم میدونم مث همیشه کمکم میکنی... 

پ.ن: ما هم تا آخر این ماه بالاخره عقد میکنیم. نمیدونم جشن میگیریم یانه! الهه جون از تاریخ عروسی می پرسید. الهه جونم نمیدونم ولی احتمال زیاد زمستون سال دیگه ست ایشالا... نگران نباش اولین نفر کارت میارم دم خونه شما عزیزم! (: 

مظابب خودتون باشید...