از نو زنده شدم...

LOVE swept aside all obstacles

از نو زنده شدم...

LOVE swept aside all obstacles

پراکنده

شعر جدید شاهین ن.ج.ف.ی رو گوش دادید دوستان؟ محشره.... محشر....

واقعا حالمو دگرگون کرد!

البته نمیدونم جدیده یا نه!

مهم اینه که من جدید شنیدمش! (:

...نگاه میکنم از غم به غم که بیشتر است

به خیسی چندانی که عازم سفر است

من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم

که سرنوشت درختان و باغ من تبر است...!

به کودکانه ترین خوابهای توی تنت

به عشق بازی من با ادامه ی بدنت

به هر رگی که زدی و زدم به حس جنون

...

به آخرین فریادی که توی حنجره است

صدای پای تگرگی که پشت پنجره است...

به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره

به خوردن دمپایی بر آخرین حشره...

به دستهای تو در آخرین تشنج هام

به گریه کردن یک مرد آن ور گوشی... ( و این مرد رو چقد زیبا و محکم میگه! )

 به شعر خواندن تا صبح بی هم آغوشی

به بوسه های تو در خواب احتمالی من

به فیلمهای ندیده به مبل خالی من...

به خستگی تو از حرفهای فلسفی ام...

به گریه در وسط شعرهای سعدی

به چای خوردن تو پیش آدم بعدی...

قسم به این شب و به این شعرهای خط خطی

دوباره برمیگردم به شهر لعنتی...

به آخرین رویامان قبل کابوسمان

دوباره برمیگردم به آخرین بوسه مان...

امروز دلم میخواد پراکنده حرف بزنم!  

دیشب آقا جوجه سرور ما ! (: ازمن خواست که یه پولی رو اگه میتونم فردا صبح برم بریزم به حسابش! آخه خونمون از هم دوره و نمیتونیم هر وقت اراده کردیم همو ببینیم! ))): ای خدااااااااااا...):  پس کی من میچسبم به جوجم!؟ )):

خلاصهههههه صبح زودی از خواب پریدمو و رفتم واسه عملیات! (: آخه من تا حالا تو عمرم فک کنم دوبار رفتم بانک!! (((:  این بارم اگه بخاطر جوجه نبود اصن نمی رفتم!

رفتم تو بانک خانومه برگه رو داده بهم منم سریع زنگ زدم به جوجه و اونم تمام جاخالیا رو واسم دیکته کرد! ((:

آخه نیس که من ریاضیم خیییییلی قویه نمیدونستم چند تا صفر باید بذارم!!!! (((((:

خلاصه بهدش جوجه خان بهم گفت که اون ته برگشو بدم به خودش میخواست یادگاری نگه داره بچچچچچچم ! بووووووووس

خیلی حس خوبی داشتم امروز وقتی داشتم یکاری امروز واسه تو انجام میدم جوجه... همش در برابر کارای زیادی که تو برام کردی احساس شرمندگی میکردم عشقم...

...

بعضی وقتا خیلی احساس بزرگی میکنم! احساس میکنم چقد خوبه که دارم کسب تجربه میکنم! مثلا امروز که رفته بودم بانک توی نوبت نشسته بودم یه خانومه ای اومد و بهم گفت خانوم شما 50 تومان نقد دارین من این تراول رو به شما بدم؟

من خب واقعا نداشتم اون موقع! و شاید اگه داشتم میدادم! وقتیکه خانومه رفت اون یکی خانومی که کنارم نشسته بود گفت: آدم نمیتونه اعتماد کنه! از کجا معلوم قلابی نباشه! این حرفش انگار یه جورایی برام یه آلارم خطر بود! احساس کردم خب این میتونست یه تجربه ی کلامی برام باشه! شاید اگه این خانومه این حرفو بهم نمیزد من دفه دیگه این کارو میکردم! البته نمیگم آدم دیدگاهش نسبت به همه ی آدما سیاه باشه ها نه ! اما یه وقتایی باید شک کرد نه گفت و جرات داشت! ...

... 

خدایا چکار داری میکنی بامن؟ اینهمه حیرانی چرا؟ با من سر بازی داری؟؟ این همه به درگاهت دوییدم ... حالا با من سر بازی چرا؟؟.... منو مامور میکنی تو خواب داداشم بیامو و ورد بخونم و جن ها رو غیب کنم؟!!  با من اینهمه سرگشتگی چرا؟.... میخوای چی بهم بگی؟... ایکاش تو زبان میگشودی خدا! ایکااااااااااش.....

... 

بعضی وقتا انققد اعتماد به نفسم کم میشه که حتی نمیتونم با جوجه حرف بزنم!! وقتاییکه بهم توهین میشه! به من... به جنسیتم... به دختر بودنم... وقتی یه نفر برمیگرده بهت میگه دختر مصیبته !! چه حسی باید به آدم دست بده غیر از یه بغض سنگین که نتونی کنترلش کنی و بدو بدو بری تو اتاقت!!

وقتی یه نفر برمیگرده بهت میگه دختر چون یه چیزی برای از دست دادن داره و باردار میشه پس ننگه!! چه حسی میتونه بهت دست بده جز اینکه آرزو کنی ایکاااااش من پسر بدنیا میومدم! چه حسی بهت دست میده جز اینکه از زمین و زمان بدت بیاد و از خودت بیشتر از همه! چرا؟  فقط چون دختر بدنیا اومدی... چون تو باردار میشی... چون تو چیزی داری که از دستش بدی... چون تو مصیبتی...!!!

خیلی حالم بد شد!

ایکاش وقتی من پیر میشم هیچوقت اینطوری نشم خدایا... 

بعضی آدما چقد کثیفن! 

امروز داشتم از کلاس میومدم خونه . یه ربع بود که اذان مغرب رو گفته بودن و خیابونا به شدت خلوت بود! منم تصمیم گرفتم یه تاکسی بگیرم تا زودتر برسم خونه. یه مرده وایساد منم سوار شدم. تاکسی بودااا! اینو داشته باشی تا بگم! یه مرد تقریبا جوونم بود. اول از همه که چشمای بنده رو در آورد بس که از تو آینه نگام کرد! حالا خدارو شکر من عینک نداشتم تار می دیدم همه جارو! (:  بعدشم که خواست ازم پول بگیره باورتون نمیشه اگه ولش میکردم میخواست تا آرنج منو لمس کنه!! بی شرف! آخرشم که میخواستم پیاده شم برگشته میگه مهمون باش خوشگلم!!!! از یه طرف حالم داشت دیگه ازش بهم میخورد! از یه طرفم از ترس پاهام داشت می لرزید!! این جور مردا یه جو غیرت تو وجودشون نیس! واقعا تاسف داره! فقط همین!... 

... 

خب بگذریم...

دوس جوناااااااا چرا هیشگی از من نمیپرسه از کارای هنریت چخبر؟ ): ها؟ ها؟ ها؟ ):

گریه کنمممممم؟؟؟؟):

انقذه کارای خوشملللللل درست کردممممممممم که خدا میدونه!

در اسرع وقت عسک میذارم (:

...

فعلا بوس بوس...

نظرات 1 + ارسال نظر
پرنده خانوم دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ب.ظ

اولندش که من که هی بهت میگم از کارای هنریت چه خبر؟ عکس بذار!!!!
(این بود اون تله پاتی؟)


این شعره چقدر قشنگ بود مرجانم:)
لذت بردم
مرسی خانومی:*


بابا تجربه:*آره واقعا آدم باید حواسش خیلی جمع باشه مرجان
گاهی یه اشتباه به قیمت خیلی خیلی زیادی تموم میشه...
دستتم درد نکنه به جوجه کمک کردی:*

ماجرای این خواب داداش و ورد و جن چی بود؟؟؟؟
من نفهمیدم

مرجان منم از این طرز فکر متنفرم
آدمایی که حتی یه لحظه هم به اون چیزی که دارن میگن فکر هم نمیکنن
نباید به حرف این آدما گوش داد، چون ارزش مصرف کردن اانرژی برای حمل سیگنالهای عصبی از گوش به مغز روهم ندارن، چه برسه که بیای گلوکز مصرف کنی و توی مغزت حرفاشون تجزیه و تحلیل کنی و احیانا ناراحت بشی
ما دختریم و همیشه به این افتخار میکنیم
چیزیم که از دست میدن یه جور بلوغه، یه بلوغ جسمی
خیلی هم خوبه
باردار شدنم یه تجربه خیلی شیرینه که هیچ مردی قدرت تجربه حتی یه لحظه.شو نداره
اصلا کلا مگه زن فقط جسمه؟
اوووووووووووف متنفرم از این طرز فکر پست

بگذریم الان من آب و روغنم قاطی میشه خاهر :دی

از این اراذل و اوباش هم که هیچی نگو
میدونی اینقدر که از این موضوعها میترسم و توی همه جا احتیاط میکنم که مشکلی واسم پیش نیاد، دیگه حالم بهم میخوره
آزادی، کجایی دلگیرم اینجا
یه روز از این روزا میرم از اینجا
(شعر اندکی با تغییر)


بوووووووووووووووووس:*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد