هی من میام از خوبی و شادی بنویسم هی نمیشه!
آخه من دردمو به کی بگگگگگگگگم؟؟!!!
پنجشمبه رفتم تهران با خوشحالی تمام که امروز با خاله جون اول از همه میریم آرایشگاه من ابروهامو برمیدارم و کلللی خوشمل میشم بعدشم با کللللی عشق میریم کادوی جوجمو میخریم. خوب همه ی اینا البته اتفاق افتاد و بنده از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم! تازه بعد از ظهر جمعه هم رفتم پیش یکی از دوستای هنرمندم تا برای کادوی جوجه یه ساک خوشمل درست کنه که البته اینم شدا ! تا اینجا همه چی خوب بود!
جمعه شب رسید من اومدم خونه مامان بزرگم تا شبو اونجا بخوابمو فرداش پیش بسوی جوووووجه! فک کن شب ساعت ۱۲ رسیدم خونه با کلی خستگی و مهمونداری که کرده بودم بازم رو پای خودم وایسادم و خودمو برا فردا آماده کردم! اول مانتومو شستم! نصفه شبی! بعدش اتوش کردم. بعدشم شلوار و شالمم اتو کردم و تمام وسایل رو آماده کردم و تمیس تمیس آماده ی دیدار بودم!
فردا صبح زودی پاشدم تا برم حموم و دیگه خوشمل خوشمل شم.... تا اینجا بازم همه چی خوب بودا!
تا اینکه....
مرجان خانوم ییهویی مریض ششششششششششششد!!!
تا حدی که توی این گرما اینطوری میلرزید!
باورتون میشه؟؟؟؟
تنهای تنها توی خونه به مدت سه ساعت تمام فقط گریه کردم! البته گریه که نه زاااار میزدم! هم از درد و هم بخاطر اینکه تمام برنامه هام خراب شده بود!
خلاصه کادوی جوجه هم موند روی دستم تا حالا حالاها کی بشه باز برم پیشش!؟
به جای اینکه شمبه پیش جوجه باشم در خدمت دکترای محترم در بیمارستان به سر می بردم! پنج تا آمپول خوشگلم زدم! که واسه هرکودوم اینققققد داد زدم که فک کنم مریضای کل بیمارستان شیش متر از جاشون پریدن!(:
آخه این انصاف بووووود؟!
سلام مرجان خانم... واقعا" انصاف نبود... چه بد شانسی ضد حالی! ولی نگران نباش عزیزم وقت بسیاره ... امیدوارم دوباره فرصت دیدار فراهم بشه راستی من از مذاب ها مهمونتون شدم وقت کردی افتخار حضور یادت نره خوشحال میشم .
به سلامتی که امتحانا تموم شد
از این حسودا همه جا هستن
امیدوارم زودتر خوب شی دوستم
چقدر این وسواس بودنم برا خوشمل بودن تو لحظه ی دیدار شبیه همه...
اشکالی نداره عزیزم پیش میاد دیگه...
امیدوارم هر چه زودتر خوب شی گلم...
خانومیییییییییی:*
آخیییییییییییی:((((
چرا اینطوری شدی آخه یهو؟؟:((((((((((((((
واااااااااااااای:((((
حتما از خستگی بوده:(((((
الان حالت خوبه مرجان؟